Thursday, February 02, 2006

کتاب دوم:دروازه پيچک و مه


چند شعر از مجموعه شعردروازه پيچک و مه
چاپ اول ١٣٧۰، انتشارات روشنگران
١٧٢ صفحه

١
درختان
از برگ‌ریزان
بازگشته‌اند
تا كولبار هراس خود را بگشایند

كسی به تاریكی نمی‌اندیشد
و در گوشه اتاق
پسری بر بخار شیشه
رنگین‌كمانی بی‌رنگ می‌كشد

٢
دلقكان
به خستگی بر نرده خیس می‌نشینند
و باران
بزكشان را می‌شوید
بر نرده
پنجه گربه‌ای را
ـ سراسر ـ
كشیده‌اند
تا رنگ خونش را بنگرند
آه
چه جهان ابلهی
توان تاب آوردن همه چیزی
آری
حتی آنگاه كه انكارت می‌كنند
و دندان‌هایت را می‌شكنند
به جرم سپید بودن

باد
با كلاه دلقك پیر
شوخی می‌كند
و دلقك
محو تماشای مردانی است
كه به تصویر ماه در گودال
تیر می‌اندازند

٣
بر واگن‌های چوبی
دستخط سربازان عاشق
حك شده است
ای تبسم هذیانی دشت‌های خشك
اینجا هیچ گیسویی به باد سپرده نمی‌شود
بنفشه‌ای بر آب نمی‌افتد
و هیچ كس به جوی‌ها نگاه نمی‌كند
اینجا تنها
فشنگ‌هایت تو را می‌شناسند
سربازان بر بازوانشان طاعون خالكوبی می‌كنند
و در آینه‌های ترك خورده
ریش می‌تراشند
كسی
از آنان
حكایت برگ‌ها را نمی‌پرسد
قطار
مملو از سربازانی است
كه خواب می‌بینند
با رنگین‌كمان
خود را دار زده‌اند

۴

بیهوده است
شكافتن
جستن
میراث ما حقارت است
بگذارید فراشوم
به جانب آن كه سیب را آفرید
و سرخ آفرید

۵
در گذار فانوس های سرد
لبان تورا بريدند
و گيسوانت را به دريا سپردند
زنان
ميان سيمهای خاردار
هماغوش شدند
تا کودکانی به رنگ مس به جهان آورند
و در آن هنگام
من
زير سيم های خاردار
از تمامی تقدس جهان
تنهابرگی را در آغوش می فشردم