چند شعر از مجموعه سرود پايان قرن ، منتشر شده در شش زبان فارسی، انگليسی ، فرانسه، آلمانی ، عربی و کردی
چاپ اول، ١٣٧٨ ، انتشارات مير کسری
٣۶۰صفحه
١
نور فانوس دريايی
دانه های برف را پيش از نشستن بر مژه ها ذوب می کند
بر عرشه
موسيقی نظامی می نوازند
از کدام نگاه منتظر
از کدام تقدير
بايد گريخت
٢
سكوت
تلخترین جاده است
تلخترین تقدیر
اما در این هزار تو
نمیتوان كلامی گفت
چرا كه طنین كلمات را پایانی نخواهد بود
گویی
در میان كوههای پربرف
از هراس بهمن
سكوت
آخرین پناه زیستن باشد
و تو
از دالان شعلههای آتش میگذری
و رو در رویت
بلورهای یخ را به انتظار افراشتهاند
آخر
رشته تقدیر مرا
كدام خیره بافته است
كه شب در ستارههای خود تعبیر میشود
و من
در رنجهایم
اما این كلمه، این سطر، این نقطه چرا متلاشی نمیشود از چنین عصیانی
كه تقدیر را به آسمانها میسپارم
و در نخستین كلمۀ این شعر
خود را دفن میكنم
٣
اینك
من نغمهای هستم
كه از كهكشانی به كهكشانی دیگر میكوچد
و ماه
زاییدۀ رویای من است
شاخهای سوختۀگوزنها
بوی عشق آدمیزادگان را میدهد
و تبر
نخستین یهودای زمین است
این آسمان را بدرود میگویم
تا آواز دلقكان
رنگینكمانهای شهر را تاریك كند
اما تو در استخوانهایم نشستهای
و باد
در چشمانت
بر آن كشتی بادبانی میوزد
كه بارَش عسل است
بردگان را وامیداری
تا بر سیبها تازیانه زنند
و فراموش كردهای
نخست
من سیب را كندم
و رانده شدن
تنها بهانهای بود
تا از دوزخبهشت بگریزیم
و عصیان را بیافرینیم
۴
زن كولی
در حصار ِ شاخ ِ گوزنهای مرده
خود را به زمین میسپارد
با درد زایش در جانش
و آینهای بر گردن
در آینه
درخت به پروانههای هراسانی پناه میدهد
كه از نبودن میگریزند
غروب
بر لبهای زن مینشیند
و مرگ و حیات
در ستونِ مهرهها پیچوتاب میخورند
گدازههای تقدیر
در آینه فرود میآیند
زن
زمین را لمس میكند
آنسوی جنگلِ شاخها
مردی منتظر
به یالِ سرنوشت
دست میساید
۵
برای نویسندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر
از كنار دریا گذشتی
و گریستی
بیآنكه به امواج نگاه كنی
ویرانی
ما را به خود میخوانْد
خورشید
دریغی بود در آسمان
و مهرههای شیشهای بر سر گورها شكستند
تا صدای تنفس آب
سایههای تشنه را فروپوشد
در خانه
پنجره را رو به قرنی دیگر گشودی
و زمزمه كردی
این قرن را باید در ریههامان فرو بریم
قرنی كه
دست من
در دستان تو جای میگیرد
و درمییابیم
زندگی
بیهوده نبوده است
چرا كه ما آن را زیستهایم
بگذار ویرانی ما را فراخواند
ما بر هر درخت
نام این قرن را حك میكنیم
و هنگام آغاز ویرانی
پا بر زمین میساییم
تا از لمس خاك
لذت ببریم
□
دریا
فریادی بود
اشكی
دانه های برف را پيش از نشستن بر مژه ها ذوب می کند
بر عرشه
موسيقی نظامی می نوازند
از کدام نگاه منتظر
از کدام تقدير
بايد گريخت
٢
سكوت
تلخترین جاده است
تلخترین تقدیر
اما در این هزار تو
نمیتوان كلامی گفت
چرا كه طنین كلمات را پایانی نخواهد بود
گویی
در میان كوههای پربرف
از هراس بهمن
سكوت
آخرین پناه زیستن باشد
و تو
از دالان شعلههای آتش میگذری
و رو در رویت
بلورهای یخ را به انتظار افراشتهاند
آخر
رشته تقدیر مرا
كدام خیره بافته است
كه شب در ستارههای خود تعبیر میشود
و من
در رنجهایم
اما این كلمه، این سطر، این نقطه چرا متلاشی نمیشود از چنین عصیانی
كه تقدیر را به آسمانها میسپارم
و در نخستین كلمۀ این شعر
خود را دفن میكنم
٣
اینك
من نغمهای هستم
كه از كهكشانی به كهكشانی دیگر میكوچد
و ماه
زاییدۀ رویای من است
شاخهای سوختۀگوزنها
بوی عشق آدمیزادگان را میدهد
و تبر
نخستین یهودای زمین است
این آسمان را بدرود میگویم
تا آواز دلقكان
رنگینكمانهای شهر را تاریك كند
اما تو در استخوانهایم نشستهای
و باد
در چشمانت
بر آن كشتی بادبانی میوزد
كه بارَش عسل است
بردگان را وامیداری
تا بر سیبها تازیانه زنند
و فراموش كردهای
نخست
من سیب را كندم
و رانده شدن
تنها بهانهای بود
تا از دوزخبهشت بگریزیم
و عصیان را بیافرینیم
۴
زن كولی
در حصار ِ شاخ ِ گوزنهای مرده
خود را به زمین میسپارد
با درد زایش در جانش
و آینهای بر گردن
در آینه
درخت به پروانههای هراسانی پناه میدهد
كه از نبودن میگریزند
غروب
بر لبهای زن مینشیند
و مرگ و حیات
در ستونِ مهرهها پیچوتاب میخورند
گدازههای تقدیر
در آینه فرود میآیند
زن
زمین را لمس میكند
آنسوی جنگلِ شاخها
مردی منتظر
به یالِ سرنوشت
دست میساید
۵
برای نویسندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر
از كنار دریا گذشتی
و گریستی
بیآنكه به امواج نگاه كنی
ویرانی
ما را به خود میخوانْد
خورشید
دریغی بود در آسمان
و مهرههای شیشهای بر سر گورها شكستند
تا صدای تنفس آب
سایههای تشنه را فروپوشد
در خانه
پنجره را رو به قرنی دیگر گشودی
و زمزمه كردی
این قرن را باید در ریههامان فرو بریم
قرنی كه
دست من
در دستان تو جای میگیرد
و درمییابیم
زندگی
بیهوده نبوده است
چرا كه ما آن را زیستهایم
بگذار ویرانی ما را فراخواند
ما بر هر درخت
نام این قرن را حك میكنیم
و هنگام آغاز ویرانی
پا بر زمین میساییم
تا از لمس خاك
لذت ببریم
□
دریا
فریادی بود
اشكی
در میان كهكشانهای سكوت