بررسی کتاب دروازه پيچک و مه
مجموعه شعر کسرا عنقايی
ناشر: انتشارات روشنگران
چاپ اول:١٣٧۰
کاروان شترانی که بارشان روياست
در بيابانی پر از شن های سبز
آه، مادر تمام علف ها
در خاطره ات شناورم
و کنار من
باد
پوست خشکيده درختان را به اين سو وآن سو می برد
شير صورتی رنگ ماده آهوان وحشی
بر گل های خشکيده می چکد
و من نمی توانم
رويای روزی سرد را به خاطر بياورم
روزی که در انديشه ام
مهی غليظ برخاست
و پوست خشکيده درختی
کنارم
به آرامی
به خواب فرو رفت
دروازه پيچک و مه ـ شعر١٧
« دروازه پيچک و مه» بعد از« بر پلکان برج قديمی» دومين دفتر شعر کسرا عنقايی شاعر جوان معاصر است. دو سال فاصله بين دو کتاب شعر ، نشان دهنده تداوم و استمرار کار سرايش از جانب عنقايی است. هر دو کتاب ، يا هريک از اين دو کتاب را که بخوانی ، نخستين احساست از شعرها اين است که شعر برای اين شاعر همه چيزهاست، و به تعبيری او شعر را زندگی می کند. احساس ديگرت اين خواهد بود که با چه شاعر تلخ و رنج آزموده ای طرفی. وقتی از کتاب نخستين شاعر اين قطعه را بخوانی
چکمه ای و
بال بريده پرستو
گودال ها از خواب پرند،
تپه ها
نگاهت را می جوند،
ماه
در بالی بريده
منعکس می شود
مجموعه شعر کسرا عنقايی
ناشر: انتشارات روشنگران
چاپ اول:١٣٧۰
کاروان شترانی که بارشان روياست
در بيابانی پر از شن های سبز
آه، مادر تمام علف ها
در خاطره ات شناورم
و کنار من
باد
پوست خشکيده درختان را به اين سو وآن سو می برد
شير صورتی رنگ ماده آهوان وحشی
بر گل های خشکيده می چکد
و من نمی توانم
رويای روزی سرد را به خاطر بياورم
روزی که در انديشه ام
مهی غليظ برخاست
و پوست خشکيده درختی
کنارم
به آرامی
به خواب فرو رفت
دروازه پيچک و مه ـ شعر١٧
« دروازه پيچک و مه» بعد از« بر پلکان برج قديمی» دومين دفتر شعر کسرا عنقايی شاعر جوان معاصر است. دو سال فاصله بين دو کتاب شعر ، نشان دهنده تداوم و استمرار کار سرايش از جانب عنقايی است. هر دو کتاب ، يا هريک از اين دو کتاب را که بخوانی ، نخستين احساست از شعرها اين است که شعر برای اين شاعر همه چيزهاست، و به تعبيری او شعر را زندگی می کند. احساس ديگرت اين خواهد بود که با چه شاعر تلخ و رنج آزموده ای طرفی. وقتی از کتاب نخستين شاعر اين قطعه را بخوانی
چکمه ای و
بال بريده پرستو
گودال ها از خواب پرند،
تپه ها
نگاهت را می جوند،
ماه
در بالی بريده
منعکس می شود
بر پلکان برج قديمی ـ شعر٣۹
متوجه می شوی که کودکی تازه پای به جهان نهاده، بيگانگی و غربت خود را از جهان سر داده است. نه هيچ جمله های عاشقانه ای ، نه هيچ تصوير پردازی های بی بار و بری و نه هيچ پر گويی های پر از تعقيد و بی حس و انديشه ای
رنج را رنگی نيست
گريستن در شکاف های زمين بی فايده است
اسبانی که در باران می دوند
به چيزی نمی انديشند
آه، شاعر مغموم
آنکه در دورها می جنبد
بودا نيست
روسپی حيرانی است
که خود را به آسمان تسليم کرده است
بر پلکان برج قديمی ـ شعر ۶۴
*************
کسرا عنقايی ، با اين شعرهای تلخ و ژرف و با اين زبان بی ادا و اطواراديبانه، نماينده ـ يا يکی از نمايندگان ـ صادق و صميمی نسلی است که به دنبال نسل شاعران پيشرو اواخر دهه پنجاه، به عرصه شعر روی آورده ، و اين فرصت را داشته اند که با فرديت رها و آزاد از کابوس ذهنيت مسلط بر دهه های سی و چهل و نيمه اول دهه پنجاه، به شاعری بپردازند. نه کبکبه و دبدبه بزرگان پيشين مجذوبشان کرده ، نه هيبت و هيأت غول آسای آنان از ميدان به درشان برده است. اينان دلمشغولی های خاص خود را داشته اند. هرچند شعر وزين نسل های پيشين را خوب خوانده اند، آنچه از آن شعرهای پرآوازه هضم ذهن و خيالشان شده نه طمطراق اديبانه آنان و نه هايهوی و رجز خوانی سياسی آنان ، بلکه آن گوهر عاطفی و خيالی شاعرانه بوده که در غربت سنگين خود هميشه در زمخت ترين شعرها عرضه می کرده اند.شعر عنقايی ملتهب و متلاطم از نوعی غرابت و نوميدی خردمندانه است، که هرچند به سن و سال او نمی خورد، ولی از جنس روح اوست. اين غرابت و غمزدگی ژرف که در عمق ساخت و بافت شعر او رسوخ کرده و به خواننده منتقل می شود، هرگز ازگونه غرابت های مصنوع بعض شاعران بسيار مشهورتر از او نيست که به ياری واژگان کهن يا مهجور ، يا ديرينه نمايی لفظی به شعر خود می چسبانند. حضور طبيعی او در اين شعرها به ياری زبانی ساده و ملموس که از جنس تنفس و تپش های اوست صورت می پذيرد و غنايی رمبو وار و سرشار از حساسيت درخشان هنرمندانه به کار او می دهد . شعر عنقايی چون شعر شاعران ديگر همطراز او شعر دوران بعد از شواليه هاست. شواليه هايی که آمدند و مغرورانه و مفتخر ، دوری زدند و رفتند، تا دن کيشوتهايی هم بيايند و چندی چون و چند کنند و با اسب های چوبی خود در هم شکنند. حقاً بايد بگويم يکی از مشکلات ادبيات و نقد ادبی امروز ما اين است که کسانی ، متأسفانه دست اندرکار و سردمدار، نمی خواهند باور کنند که دوران شواليه گری در شعر ما هم ـ مثل شعر دنيا ـ سر آمده ، و اگر کسی بخواهد پا جا پای شواليه ها بگذارد لاجرم سرنوشت دن کيشوت را خواهد يافت. دوران ما دوران پياده هاست. پياده هايی که تا مرحله شهمات کردن حريف پيش می روند اما هرگز سر « شاه» شدن ندارند، چون زمان نيازی به شاه ندارد. اما هر دورانی ، حتی دوران « دن کيشوتيسم» ادبی ، برکت های خاص خود را دارد. نخستينش اين است که بلاهت دن کيشوتها، تعقل عميق مخفی در پس لايه های طنز تلخ آنها را به اين نسل فارغ از شواليه گری به ميراث داده است. از اين روست که نسل جوانتر ، بی هيچ شيله پيله ای ، از آوازهای مقلدانه پيرانديشان کرداگرد خود خوششان نمی آيد و پيروی نمی کنند، همچنان که مرافعه هم نمی کنند. آنها کار خود را می کنند و ميوه های باب دندان همنسلان و آيندگان خود را می دهند
فرا خواندنت را نامی نيافتم
و لبان خونين جاشوان
برپوست آبی رنگت
اورادی به رنگ ارغوان نگاشت
اورادی که از خاطرات به گل نشستن کشتی چوبينی
به ساليانی دور پيش از اين
خبر می داد
دروازه پيچک و مه ـ شعر ۵
اما چنين هم نيست که اين کودکان زود به پيری رسيده، فقط پيرانه ناله سر بدهند. به تعبير ديگر ، در اينجا سخن از پيری به مفهوم عام آن بی مورد است. اينان در واقع عاقل و غمناک متولد می شوند و همچنان عاقل و غمناک و کودک باقی میمانند. جوانی طولانی اين «کودکان» از ژرف انديشی ها و نگرش های آزاد و متفاوت آنان و از نامگذاری های تازه و مستمر آنان بر چيزها ، مايه میگيرد. روان اين جوانان ، غير از غربت تاريخی آنان از اين رو ژوليده و شوريده می نمايد که از يک لايه عاطفی يا حسی اشنا و معمول تغذيه نمی کند. بلکه روانی است خود چند لايه و جانی است چند اشکوب که از هر لايه و اشکوبش می توان با کيفيتی متفاوت به منظره ها نگريست و چشم اندازهای تازه و ديگرگون ارايه داد
شعر عنقايی ، با توجه به توصيف بالا ، هريک، با موتيوها و محرک های حسی و ذهنی توأمان آغاز می شوند
متوجه می شوی که کودکی تازه پای به جهان نهاده، بيگانگی و غربت خود را از جهان سر داده است. نه هيچ جمله های عاشقانه ای ، نه هيچ تصوير پردازی های بی بار و بری و نه هيچ پر گويی های پر از تعقيد و بی حس و انديشه ای
رنج را رنگی نيست
گريستن در شکاف های زمين بی فايده است
اسبانی که در باران می دوند
به چيزی نمی انديشند
آه، شاعر مغموم
آنکه در دورها می جنبد
بودا نيست
روسپی حيرانی است
که خود را به آسمان تسليم کرده است
بر پلکان برج قديمی ـ شعر ۶۴
*************
کسرا عنقايی ، با اين شعرهای تلخ و ژرف و با اين زبان بی ادا و اطواراديبانه، نماينده ـ يا يکی از نمايندگان ـ صادق و صميمی نسلی است که به دنبال نسل شاعران پيشرو اواخر دهه پنجاه، به عرصه شعر روی آورده ، و اين فرصت را داشته اند که با فرديت رها و آزاد از کابوس ذهنيت مسلط بر دهه های سی و چهل و نيمه اول دهه پنجاه، به شاعری بپردازند. نه کبکبه و دبدبه بزرگان پيشين مجذوبشان کرده ، نه هيبت و هيأت غول آسای آنان از ميدان به درشان برده است. اينان دلمشغولی های خاص خود را داشته اند. هرچند شعر وزين نسل های پيشين را خوب خوانده اند، آنچه از آن شعرهای پرآوازه هضم ذهن و خيالشان شده نه طمطراق اديبانه آنان و نه هايهوی و رجز خوانی سياسی آنان ، بلکه آن گوهر عاطفی و خيالی شاعرانه بوده که در غربت سنگين خود هميشه در زمخت ترين شعرها عرضه می کرده اند.شعر عنقايی ملتهب و متلاطم از نوعی غرابت و نوميدی خردمندانه است، که هرچند به سن و سال او نمی خورد، ولی از جنس روح اوست. اين غرابت و غمزدگی ژرف که در عمق ساخت و بافت شعر او رسوخ کرده و به خواننده منتقل می شود، هرگز ازگونه غرابت های مصنوع بعض شاعران بسيار مشهورتر از او نيست که به ياری واژگان کهن يا مهجور ، يا ديرينه نمايی لفظی به شعر خود می چسبانند. حضور طبيعی او در اين شعرها به ياری زبانی ساده و ملموس که از جنس تنفس و تپش های اوست صورت می پذيرد و غنايی رمبو وار و سرشار از حساسيت درخشان هنرمندانه به کار او می دهد . شعر عنقايی چون شعر شاعران ديگر همطراز او شعر دوران بعد از شواليه هاست. شواليه هايی که آمدند و مغرورانه و مفتخر ، دوری زدند و رفتند، تا دن کيشوتهايی هم بيايند و چندی چون و چند کنند و با اسب های چوبی خود در هم شکنند. حقاً بايد بگويم يکی از مشکلات ادبيات و نقد ادبی امروز ما اين است که کسانی ، متأسفانه دست اندرکار و سردمدار، نمی خواهند باور کنند که دوران شواليه گری در شعر ما هم ـ مثل شعر دنيا ـ سر آمده ، و اگر کسی بخواهد پا جا پای شواليه ها بگذارد لاجرم سرنوشت دن کيشوت را خواهد يافت. دوران ما دوران پياده هاست. پياده هايی که تا مرحله شهمات کردن حريف پيش می روند اما هرگز سر « شاه» شدن ندارند، چون زمان نيازی به شاه ندارد. اما هر دورانی ، حتی دوران « دن کيشوتيسم» ادبی ، برکت های خاص خود را دارد. نخستينش اين است که بلاهت دن کيشوتها، تعقل عميق مخفی در پس لايه های طنز تلخ آنها را به اين نسل فارغ از شواليه گری به ميراث داده است. از اين روست که نسل جوانتر ، بی هيچ شيله پيله ای ، از آوازهای مقلدانه پيرانديشان کرداگرد خود خوششان نمی آيد و پيروی نمی کنند، همچنان که مرافعه هم نمی کنند. آنها کار خود را می کنند و ميوه های باب دندان همنسلان و آيندگان خود را می دهند
فرا خواندنت را نامی نيافتم
و لبان خونين جاشوان
برپوست آبی رنگت
اورادی به رنگ ارغوان نگاشت
اورادی که از خاطرات به گل نشستن کشتی چوبينی
به ساليانی دور پيش از اين
خبر می داد
دروازه پيچک و مه ـ شعر ۵
اما چنين هم نيست که اين کودکان زود به پيری رسيده، فقط پيرانه ناله سر بدهند. به تعبير ديگر ، در اينجا سخن از پيری به مفهوم عام آن بی مورد است. اينان در واقع عاقل و غمناک متولد می شوند و همچنان عاقل و غمناک و کودک باقی میمانند. جوانی طولانی اين «کودکان» از ژرف انديشی ها و نگرش های آزاد و متفاوت آنان و از نامگذاری های تازه و مستمر آنان بر چيزها ، مايه میگيرد. روان اين جوانان ، غير از غربت تاريخی آنان از اين رو ژوليده و شوريده می نمايد که از يک لايه عاطفی يا حسی اشنا و معمول تغذيه نمی کند. بلکه روانی است خود چند لايه و جانی است چند اشکوب که از هر لايه و اشکوبش می توان با کيفيتی متفاوت به منظره ها نگريست و چشم اندازهای تازه و ديگرگون ارايه داد
شعر عنقايی ، با توجه به توصيف بالا ، هريک، با موتيوها و محرک های حسی و ذهنی توأمان آغاز می شوند
ناقوسی در مه
و دانه های تگرگ
که هنوز بر ساقه کتيرا ديده می شود
قاعدتاً در مه ، چيزهای ديدنی مبهم می نمايند، ولی وقتی سخن از ناقوس پيش آيد ، صدا و طنين هم مطرح است و اين دو در ابهام خود، ابهام انديشه را هم القا می نمايند و ذهن را به طرف قلمروی سراسر مبهم و اندوهناک حرکت می دهند
ماه از هزارمين خسوف خود
خسته باز گشته است
و کشاورزان گنگ
با طنين های بی معنی حنجره شان
ريشه های خود را
در زمين می جويند
گويی زمان ، از گذشته دور، در بی زمان آغاز شده و در اکنونی بی آينده ادامه می يابد
زمستان
به آينه پناه می آورد و آن را سپيدپوش می کند
و صداهای گنگی
همچنان
در جهان طنين می اندازد
دروازه پيچک ومه ـ شعر ١٨
در مجموع ، نظر بر اين نيست که اين شاعر شعرهايی کامل و بی نقص ارايه داده و ديگر تکليفی بر عهده ندارد. کمترين ايراد بر آثار عنقايی يکی اطناب است در مواردی ، و ديگری عدم مراقبت در به کار گرفتن واژه های متناسب با فضای شعر است. در بيشتر شعرها، گذشته از ضرورت اختصار و ايجاز جای کلمات فراوانی را می توان با کلمات ديگر عوض کرد. اما اين کار را بايد خود شاعر در طول تجربه های مستمرش انجام دهد، که خواهد داد
٢٨ ديماه ١٣٧١
----------------------------------------------
و دانه های تگرگ
که هنوز بر ساقه کتيرا ديده می شود
قاعدتاً در مه ، چيزهای ديدنی مبهم می نمايند، ولی وقتی سخن از ناقوس پيش آيد ، صدا و طنين هم مطرح است و اين دو در ابهام خود، ابهام انديشه را هم القا می نمايند و ذهن را به طرف قلمروی سراسر مبهم و اندوهناک حرکت می دهند
ماه از هزارمين خسوف خود
خسته باز گشته است
و کشاورزان گنگ
با طنين های بی معنی حنجره شان
ريشه های خود را
در زمين می جويند
گويی زمان ، از گذشته دور، در بی زمان آغاز شده و در اکنونی بی آينده ادامه می يابد
زمستان
به آينه پناه می آورد و آن را سپيدپوش می کند
و صداهای گنگی
همچنان
در جهان طنين می اندازد
دروازه پيچک ومه ـ شعر ١٨
در مجموع ، نظر بر اين نيست که اين شاعر شعرهايی کامل و بی نقص ارايه داده و ديگر تکليفی بر عهده ندارد. کمترين ايراد بر آثار عنقايی يکی اطناب است در مواردی ، و ديگری عدم مراقبت در به کار گرفتن واژه های متناسب با فضای شعر است. در بيشتر شعرها، گذشته از ضرورت اختصار و ايجاز جای کلمات فراوانی را می توان با کلمات ديگر عوض کرد. اما اين کار را بايد خود شاعر در طول تجربه های مستمرش انجام دهد، که خواهد داد
٢٨ ديماه ١٣٧١
----------------------------------------------
اين نقد ابتدا در مجله دنيای سخن، مرداد و شهريور ١٣٧٢ ، شماره ۵۶ ، صفحات۴٢-۴٣به چاپ رسيد