Tuesday, January 31, 2006

کتاب نخست: برپلکان برج قديمی





چند شعر از مجموعه شعر بر پلکان برج قديمی
چاپ اول ١٣۶٨، انتشارات شفا
١۴٢ صفحه


١
باریدن بر تراشه‌های چوب
در دنگ‌دنگ ناقوس‌ها
فراموش شدن
و حسد ورزیدن به آسمانی كه همیشه خواهد بود

آه ای چوب خیس
اگر می‌توانستی بیاندیشی
چقدر رنج می‌بردی

٢
گاوی برای كشته شدن
و آسمان
كه انتظاری جاودان است

مرد
كلاه از سر برداشت
و رو به هزاران صندلی تهی فریاد كشید
خیسی جبران‌ناپذیر اشك
بر گونه‌های جاودانۀ خاك
و اینك
گاوی كه توان آن را دارد
در چشمان ماتش
شوق نگریستن را نشانمان دهد



خورشید در گودی چشم زنان فرو می‌شد
و هنگام در آغوش كشیدن زمین فرا می‌رسید
و من دریافتم
استخوان‌های ترك خورده
اتفاقی بیش نیست
چنان كه غوك‌ها و پروانه‌ها
گاو
و مرد

و ستاره‌ای كه فرو می‌افتد
نعلی زنگ زده
و بارانی كه
بر گردن آویزهای گلی دختران كولی می‌بارد
سرنوشت را رقم خواهد زد

آنگاه آهسته
در پوسیدگی آبی رنگ بال پروانه‌ای مرده
به حیاتی دیگر
فراخوانده شدم

٣

اینك
لحظه در بشقابی كهنه بر دیوار
جای می‌گیرد

چین و شكنج‌های دامن كولیان مرده
گرد و غبار كنج اتاق
و تنفس قرون
كه در ژرفنایش
رقص دختری كولی
بر گردی بشقاب كهنه
نقش بسته است


۴
دانستن این‌كه
برگ
خواب سهمگین زمین است
و دستمال‌های صورتی كولیان
گرد ماه را می‌گیرد
و هیچ زورقی
تاكنون
به انتهای خورشید نرسیده است


آه
دانستن این همه
پس از بوسه‌ای
بر گیسوی زنی مرده


۵
بر تخته های بارانداز
جای پای دختری
بر آسمان ِ پُر ابر
ردّ نگاهی


تنها لحظه ای پس از آنچه
مرگ اش می خوانند