Tuesday, January 03, 2006

برهنه حرف نگفتن / نقدی از جواد مجابی


جواد مجابی

چندی پیش «تندیس مه» از كسرا عنقایی به دستم رسید كه مجموعه‌ای است از شعر و داستان و فیلمنامه و نمایشنامه و نقد و گفت‌وگو این جا به یك شعر آن كار دارم كه با شماره‌ ٢٧ مشخص شده
مرد
كنار تمام پنجره‌های جهان ایستاد
و برای تمام كودكانی كه می‌رفتند تا بمیرند
دست تكان داد
زن
بر صندلی كنار پنجره نشست
با دستمالی از منجوق‌های سرخ
دستی تكان نداد
اشكی نریخت
تنها به برهوت نگریست
و حباب‌های صابونی كه
كودكان مرده
دمی پیش به هوا فرستاده بودند

از مجموعه سرود پایان قرن

در شعر بالا مردان در گوشه كنار جهان كودكان را به جبهه‌ها می‌فرستند. جبهه‌های جنگ یا غربت یا جدایی از خانواده و بی‌ارتباطی‌های ناگزیر. كودكان این مردان جوانانی هستند كه شاید هنوز در روح كودك مانده‌اند. مرد خواسته یا ناخواسته آنها را به كام مرگ می‌فرستد. شاعر نگران تصویر مردانی است كه در هر پنجره از هر جای این جهان، با غرور و افتخاری كه از وظیفه‌شناسی از روابط قانونمند و عقلانی جهان نرینه‌ها سرچشمه می‌گیرد كودك را راهی مرگ می‌كند. تداعی كردن اسطوره پسركشی و در این جا فرزندكشی (بدون توجه به جنسیت) به شاعر این فرصت را می‌دهد كه عقیم بودن دنیای مردانه را كه بی‌شفقت است و خشن، در چهار سطر ساده و كوتاه به دقت ترسیم كند. كودك رها می‌شود بین بی‌ارتباطی پدر و فراموشی هاضمه مرگ
باقی شعر انگار شعری دیگر است. نگاتیو شعر بالاست كه در آن فاجعه شكل گرفته و تمام شده است و برای تكمیل مفهوم خود نیازی به دنباله ندارد. نیمه دوم - عین زنان كه مكمل مردان نیستند
مفهوم تراژیك را كاملتر نمی‌كند اگرچه توضیح می‌دهد كه این نیمه هم كاركردی دیگر دارد
زن كنار مرد پشت پنجره‌ها ایستاده بود و ماجرا را می‌دید و حالا نشسته است؟ شاید. به هر حال او بر صندلی نشسته، چرا كه فقط ایستاده بودن را نشانه ایستادگی و مقاومت و صبوری نمی‌شناسد. دستمالی از منجوق‌های سرخ كه در دست یا بر زانو دارد آیا به همین زودی از خون آن كودكان سرخ شده یا به تلمیح بدان واقعه كه هنوز در منظر شعر رخ نداده، اشارت دارد؟ هرچه هست این ارتباط درونی و نامریی می‌ماند در رابطه سرخی مظلوميت مرگ و رنگ چشمگیر منجوق‌های زینتی
دستی تكان نداد
اشكی نریخت
آیا لازم بود كه شاعر توضیحات بالا را بدهد وقتی كه زن با دستمالی از منجوق‌های سرخ به برهوت می‌نگرد. شعر این جا تمام می‌شود؟ می‌تواند تمام بشود بی آن كه زن تنهای خیره در برهوت برای نمایش غصه‌هایش نیازی به حركات بیرونی «دست تكان دادن و اشك ریختن» باشد. حتی اگر تنها هم نبود و مرد در كنارش بود چیزی از بار اندوه او كم نمی‌شد. ـ مگر این كه تنها را به معنای «صرفاً» آورده باشد. یا این كه شاعر تأكید داشته باشد كه كاربرد این حركات كلیشه‌ای را محملی برای طنز جاری در زندگی روزانه بداند و به عمد آن را در تقارن با دست تكان دادن مرد قرار دهد. به هر حال ارتباط این دو سطر با كل شعر ارگانیك نیست. حداكثرش تزیینی است
اما شعر می‌تواند برای بار سوم ادامه یابد با نگاه به برهوتی كه در آن حباب‌های رقصان در هوا از زنده بودن دمی پیش كودكان حكایت دارد
شاعر می‌خواهد چه عرصه‌ای را بسازد؟ تفاوت دنیای مردانه و زنانه و واكنش‌های متعارض‌شان را مضمون شعر كند یا مرگ محتوم كودكانی را كه به هر حال در این برهوت مرگ را می‌جویند و هم‌چون سرنوشتی مقدر آن را می‌یابند فارغ از آن كه مرد یا زن نگران بر آنها، چگونه بدانان اندیشیده‌اند؟
شاعر بی‌جبهه‌گیری خاص این هر دو حكایت را در عرض هم تصویر می‌كند. با افزودن این پاره سنگ به كفه ترازویی كه زنان بارور آفریننده با عاطفه مادرانه‌شان نیازی به خودنمایی ندارند و جنگ‌ها را تدارك نمی‌كنند و مرگ را و غرور عبث را از تن فرزندانشان خوراك نمی‌دهند
نكته دیگر
این شعر تصویری چون بر مفهوم تكیه داشت و موضوعی مستمر را روایت می‌كرد ناچار مفهوم‌ بابی شد چرا كه بافت شعر بدین تغییرها مجال تداوم و گسترش می‌داد. خواننده شعر مجبور نبود كه برای گره‌ زدن سطرهای نامرتبط، به عبث آسمان ریسمان ببافد تا چیزی را كه در شعر نیست بدان نسبت دهد
نكته دیگر
هر اثر هنری می‌تواند خلاصه‌تر از آن چه هست بشود. برای نمونه من اگر جای عنقایی بودم كه نیستم سطرهای «دستی… اشكی... و كلمه تنها و صابون» را برمی‌داشتم. اما تغییری دیگر در آن نمی‌دادم و نمی‌ترسیدم مبادا شعر خطی جلوه كند، پست مدرنیستی نباشد تا مفهوم‌زدایی و نحوشكنی و شالوده‌‌براندازی و بی‌ارتباطی و خیال و حس انسانی و حیات شعری نداشتن را تجربه كنم
نكته دیگر
آیا لازم است كه مرد را و زن را با كلیشه‌های خشن و صبور مطلق كنیم؟ آیا لازم است كه ساخت شعر را این طور عمودی بنا كنیم كه از كمر تا شود و تكثیر بشود به دو شعر مثبت و عكس‌اش منفی؟ آیا تجربه‌های ساختی و مفهومی دیگری را هم می‌توان با این موضوع زن و مرد و كودكان به كام مرگ رفته ساخت؟ البته می‌توان ساخت با شاعر دیگر یا با همین شاعر در وقتی دیگر. اما همه اینها موقوف این است كه آن چه به عنوان (٢٧) خواندیم شعر باشد و خوب باشد ـ كه بود ـ و كامل باشد و البته هر چیز كاملی می‌تواند نسبت به احتمالات دیگرش، موجودیت‌اش نسبت به غیب‌اش ناقص جلوه كند. برای همین است كه شاعران همواره به سرودن شعرهای دیگری رو می‌آورند كه در معنا شعری است یگانه كه دایم تحول و تكامل می‌پذیرد تا تركیب‌بندی ذهن خلاقه را ـ كه در سر هر كسی تركیبی دیگر دارد ـ كه نوعی خاص جهان را می‌بیند و درمی‌یابد تنوع و تعمیق بخشد
این هم به قول اخوان، پاسخ و پاداش اثر خوبی كه خوانده‌ایم و شنیده‌ایم و بر ذمه داریم
---------------------------------------
چاپ اول اين مقاله : روزنامه خرداد، دوشنبه هشتم شهريور ١٣٧٨،شماره ٢۰۹،ص ١٢